رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

شعر خوندن رها بلا!!!!

دختر مامان ، مثل طوطی شده ، هرچی مامان میگه تکرار می کنه اما دیگه ازشون استفاده نمی کنی، مگه اینکه از کلمه ایی خوشت بیاد.دیروز همش به مامان می گفتی: دست نزن ای شیطون. وروجک، من شیطونم یا تو ؟ تو که همه ی زندگی مامان رو به هم می ریزی؟قربونت برم دخملم کلی شعر هم بلده بخونه ، تونستم یه بار ازت فیلم بگیرم واین شعر هارو که خوندی، رو بنویسم.نتیجه اش این شد! " چوب چوب اِ گردن گِدی تن دست دست دو تا پا اَگُش ها جوبابها بعدش میگی هورااااا " (نمیدونم چرا این شعر رو از چشم چشم شروع نمی کنی با اینکه همه ی کلماتشو بلدی!!!) " اَگُشت اشاره تو کجایی مَ ایجام مَ ایجام از خُ براتون اوبی خوام "(این شعریه که اینطوری می خونیش: انگ...
26 خرداد 1392

عکس های رها سری دوازدهم

  مامانی ما تعطیلات 14 و 15 خرداد رو رفتیم شهرضا خونه آرشام. روز سه شنبه ساعت 5صبح حرکت کردیم و ساعت11 رسیدیم اونجا.خداروشکر تو همش تو خواب بودی. البته تا اصفهان. چهارشنبه رفتیم اطراف باغ دهاقان و سمیرم.خیلی هوا اونجا خوب بود.باغ هاش پر از گل های وحشی و شقایق بود.پنج شنبه هم رفتیم جاهایی از اصفهان رو دیدیم. اینم عکس های این چند روز.البته مگه گذاشتی یه عکس درستو حسابی ازت بگیرم!!!!            اونجایی که نشسته بودیم آب داشت واینم یعنی اینکه ما تمام مدت 4چشمی باید می پاییدیمت تا نری طرف آب             &nbs...
21 خرداد 1392

ادامه داستان از شیر گرفتن رها

عزیز مامان ، 11 روزی میشه که دیگه از شیر گرفتمت.البته من به توصیه خیلی ها کامل شیر رو قطع نکردم.وقتی شبا تو خواب شیر می خواستی مانعت نمی شدم اما انگار اینکار اوضاع رو بدتر کرد، وقتی خونه هستیم درطول روز هیچ مشکلی نیست اما امان از روزی که بریم مهمونی یا شب موقع خوابت بشه،خیلی بهانه گیری میکنی.خیلی اذیت میشم.دلم برات ریش ریش میشه. تعطیلات گذشته(14 خرداد تا 17خرداد)رو رفتیم شهرضا، خونه ی آرشام . خیلی روزا لجبازی می کردی،شبها هم که دیگه نگو.دلم خون شد.کلی اذیت شدی.خلاصه مامان فهمید همون قدیمی ها درست می گن که باید بچه رو یه باره از شیر گرفت .اینطوری خودت هم نمی دونستی شیر می خوری یا نه.دیروز که اومدیم خونه، خیلی آرومتر بودی، شب هم راحت تو کرییر...
20 خرداد 1392

عکس های رها سری یازدهم

دختر ناز مامان.از دیروز تا حالا داری اتفاق مهمی رو تجربه می کنی.دارم تو رو از شیر می گیرم.خیلی استرس داشتم فکر می کردم خیلی اذیتم می کنی.اما تا حالا که عالی بودی.فکر می کردم شب نتونم بخوابونمت.اما خیلی آروم اومدی بغل مامان و برات قصه ی روز به دنیا اومدنت رو گفتم تا خوابیدی.خدارو شکر اصلا هم بهانه نگرفتی و واسه شیر خوردن هم بغلم نیومدی.وقتی بهت گفتم تلخ شده ،فقط تا ظهر دیروز اومدی وامتحان کردی، از دیروز بعدازظهر تا حالا دیگه اصلا سراغش هم نیومدی.خیلی نگران بودم خدا رو شکر از این تجربه ی بزرگ سربلند بیرون اومدی و خوب این موضوع رو پذیرفتی.نشون دادی چه دختر قوی ومقاومی هستی.یه دنیا دوست دارم. دخترم در حال خاک بازی تو جنگل سرخه حصار &...
7 خرداد 1392

نقاش کوچولوی مامان

دختر گلم!! از اونجاییکه خیلی به نقاشی علاقه مند شدی، مامان روی کابینت یه کاغذ می چسبونه و تو هم شروع میکین به کشیدن یک تابلوی هنری!!!! اینم نقاشی های ونگوگ کوچولوی من                         ...
1 خرداد 1392
1